ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
- 20,000 تومان
- با تخفیف: 20,000 تومان
- 178,000 تومان
- با تخفیف: 178,000 تومان
- 176,000 تومان
- با تخفیف: 176,000 تومان
- 184,000 تومان
- با تخفیف: 184,000 تومان
- 108,000 تومان
- با تخفیف: 108,000 تومان
- 148,000 تومان
- با تخفیف: 148,000 تومان
- 350,000 تومان
- با تخفیف: 350,000 تومان
- 98,000 تومان
- با تخفیف: 98,000 تومان
- 92,000 تومان
- با تخفیف: 92,000 تومان
- 136,000 تومان
- با تخفیف: 136,000 تومان
- 82,000 تومان
- با تخفیف: 82,000 تومان
- 88,000 تومان
- با تخفیف: 88,000 تومان
هدف اساسی از گردآوری مطالب این کتاب، کمک به مدیران جهت ارتقاء توان رهبری آنها است. در این کتاب، مقالاتی گردآوری شده تا بتواند ضمن ایجاد درکی جامع و مشترک از موضوع رهبری، داستانی از فرآیند «تقویت و ارتقاء توان رهبری» فراهم آورد. داستان ما در این کتاب با موضوع رهبری شروع شده و با گذشت از مسیر سبک رهبری، به ارائه توصیههای ارتقاء سبک رهبری ختم میشود؛ چرا که ارتقاء توان رهبری، وابسته به بهبود سبک رهبری افراد است و مدیری از توان رهبری بالاتری برخوردار است که بتواند بهینهترین سبک را جهت رهبری و هدایت افراد انتخاب و اجرا کند.
کاریزما نتیجه رفتار غیرکلامی است و ویژگی ذاتی یا جادویی نیست. همه میتوانیم کاریزماتیک باشیم. کابان در این کتاب کاریزما را به اجزای آن تجزیه میکند: حضور، قدرت و صمیمیت. او برای پرورش هر یک از این سه جزء مهم، ابزارهایی را در اختیارتان مینهد.
از نظر ایمی کادی «حضور» همان قدرتی است که به ما اجازه میدهد افکار، احساسات، ارزشها و ظرفیتهای واقعیمان را بروز دهیم. وقتی حاضریم، سخنان و حالات چهره و حرکاتمان هماهنگ میشود. با خودمان نمیجنگیم و خودمان را زندگی میکنیم.
باورها به آسانی جهش یک ویروس از کسی به کسی منتقل نمیشوند. داستان واقعی تغییرات اجتماعی پیچیدهتر است. برای تغییر باورها و رفتارها، اینفلوئنسرها آنقدرها هم موثر نیستند و ایدههای جذاب هم کافی نیستند. پس رشد جنبشها و اشاعه نوآوریها نتیجه چیست؟ پاسخ را در شبکه ارتباطات اجتماعی باید جست.
افکار بزرگ باید اعمال بزرگ را در پی داشته باشد. اهدافی تعیین کنید که سطحشان ده برابر از آنچه فکر میکنید میخواهید، بالاتر باشد و سپس ده برابر بیشتر از آنچه فکر میکنید لازم است، تلاش کنید.
روانشناسان مدتهاست میخواهند بفهمند چرا برخی از افراد موفق میشوند و برخی دیگر شکست میخورند. اثر استعداد بیشتر است یا سرسختی؟ سرسختی را چگونه میتوان آموخت؟ سرسختی چه اجزایی دارد و چهطور نتیجه میدهد؟ رنج تمرین کی به خلسه تبدیل میشود؟
در دنیایی که کارشناسان بازاریابیء مسئول اصلی نتایج و دستاوردهای شرکتها هستندء توانایی کمیتبخشی و نشان دادن ارتباط اقدامات با اهداف سازمانی یک مزیت رقابتی است. تجزیه و تحلیل بازاریابی شامل معایرها و مدلهایی است که بینشی عملگرایانه در اختیار بازاریابها میگذارد.
این کتاب برای متخصصان فعال در حوزههایی که تجزیه و تحلیل بازاریابی میتواند موجب مزیت رقابتی شود، منبع بسیار مفیدی خواهد بود. همچنین دانشجویان رشتههای مدیریت بازرگانی و بازاریابی میتوانند از این کتاب در دورههای تخصصی «تجزیهوتحلیل بازاریابی» استفاده کنند. به طور کلی کسانی که علاقهمند هستند اقدامات و فعالیتهای بازاریابی کسب و کار و سازمانشان را اندازهگیری، تجزیه و تحلیل و ارزیابی کنند، این کتاب راهنمایی راهگشا برای آنها خواهد بود.
خواندن این کتاب درست مانند دیدن پشتصحنۀ فیلمی پرخرج است و به شما میگوید ساخت چنین فیلمی ساده نیست؛ ولی با بهکارگیری روشها و ابزارهای درست شدنی است. در جهان پرازدحام امروزی بیشتر محصولات برای بقا و شکوفایی چارهای جز عادتسازی ندارند. کتاب «قلاب» به شما میگوید که اگر هنوز ایدهتان را عملی نکردهاید، آن را زیر ذرهبین مدل قلاب بگذارید و ظرفیت عادتسازیاش را بررسی کنید. اگر کسبوکاری دارید، آن را با نیمنگاهی به مدل قلاب موشکافی و اصلاح کنید. بهدنبال خلق کاربران وفاداری باشید که به محصولات و خدماتتان عادت کنند. 79درصد افرادی که تلفن هوشمند دارند، هر روز صبح، در بازۀ پانزده دقیقهای پس از بیدار شدن به گوشی خود نگاهی میاندازند. بر اساس یافتههای پژوهشی دانشگاهی در سال 2011، افراد هر روز 34 بار گوشی خود را بررسی میکنند، ولی خودیهای این صنعت میگویند این عدد به 150 بار در روز نزدیکتر است. واقعیت را بپذیرید: ما گرفتار قلاب این محصولات شدهایم. شرکتهایی که محصولشان چیزی بیش از چند خط کدِ نمایشدادهشده روی صفحهنمایش نیست، چگونه بر افکار کاربرانشان نظارت دارند؟ چهچیزی برخی محصولات را اینچنین عادتساز میکند؟ این کتاب شما را با پشتصحنۀ ساخت این محصولات آشنا میکند و نشان میدهد از چه محرکهایی برای به دام انداختن کاربران بهره میگیرند.
مافیای بمبافکن داستان این آدمهاست: نابغهای هلندی و کامپیوتر آنالوگش، آرمانهای گروهی همدل در آلاباما، بلندپروازیهای دیوانهای بریتانیایی و آتش افروزی شیمیدانانی در هاروارد. مالکوم گلدول در این کتاب یکی از تنگناهای بزرگ اخلاقی تاریخ آمریکا را روایت میکند که طولانیترین شب جنگ جهانی دوم از دل آن سر برآورد. این کتاب داستان سرسختانهای از پایداری، نوآوری و پاداش بیحساب جنگ است. مافیای بمبافکن داستان تقابل دو اندیشه است که کرتیس لهمی و هیوود هنسل آینۀ تمامنمای آناند. یکی معتقد به راهانداختن جنگی تمامعیار، حتی با هدف گرفتن مواضع غیرنظامی برای از کار انداختن ماشین جنگی دشمن در سریعترین زمان ممکن و دیگری معتقد به اجتناب از بمباران مناطق مسکونی و غیرنظامی و با تفکر هدف قراردادن مواضع حیاتی دشمن مثل مراکز صنعتی و کارخانههای تولید مواد اولیۀ سلاح. شاید یکی دیگر از نقاط قوت کتاب، تلاش نویسنده برای پرهیز از بیان عقیدۀ خود و واگذاری نتیجه به خواننده باشد. او فقط روایت میکند و مانند کسی که دنبال کشف معماست، سرنخها را پیدا میکند و به دست مخاطب میدهد. ناگفته نماند که در انتهای کتاب نویسنده آرشیو عکسی گرد آورده که خواننده را به حالوهوای آن روزهای جنگ جهانی دوم نزدیکتر میکند.
«کینتسوگی» یا «بند زدن با طلا» هنر باستانی ژاپن برای ترمیم اشیای شکسته است. وقتی قطعهای سفالی میشکند، استاد کینتسوگی تکههای آن را با طلا به هم بند میزند، بهگونهای که بندهای طلایی کامل در معرض دیدند، چراکه برای آنها قطعۀ بندزدهشده نماد شکنندگی، استحکام و زیبایی است. سفالها هم مانند انسانها شکننده، قوی و زیبا هستند. درست همانند زندگی ما، سفالها میتوانند بشکنند و پس از آن التیام یابند، بهشرط آنکه چگونگی آن را بلد باشیم. در این کتاب یاد میگیرید چگونه زندگیتان را پس از از هم پاشیدن جمعوجور کنید تا زخمهای احساسیتان التیام یابند. در این کتاب تأکید بر «چگونگی» انجام کار است. بله. چگونگی. دربارۀ کارهایی که باید انجام بدهید و دلایل انجام آنها و حتی مطالب انگیزشی چیزهای زیادی نوشته شده است، ولی دربارۀ رویکرد چگونگی انجام کار باید کتابهای بیشتری نوشته شود. حرفهایها که دانش را مانند ابزاری در اختیار دارند، اغلب از به اشتراک گذاشتن آن میهراسند. ولی توماس ناوارو نمیترسد. او همیشه باور داشته که روانشناسی باید از اتاقهای مشاوره و سالنهای سخنرانی بیرون بیاید و در خدمت مردم باشد. ناوارو در اولین کتابش بهنام «قدرت احساسی»، برای خواننده یک مفهوم، یک روش و یک رویکرد چگونگی انجام کار را شرح داده است. در «کینتسوگی» یک گام فراتر رفته و موضوعات واقعی با راهحلهای واقعی ارائه میدهد که مانند دستورعملی به خواننده کمک میکند بهصورت مستقل عمل کند.
خلاقیت رویداد نیست که یک بار رخ دهد و تمام شود چیزی است که همواره انجامش می دهیم از خود گذشتگی و پا گذاشتن روی نفس در رقصی بی پایان است (انجام دادن کار سخاوتمندانهای که شاید نتیجه ندهد) ما هم می توانیم تمرینی را در پیش بگیریم.
امروزه تصور میشود همه همهچیز را میدانند: فقط با یک جستوجوی ساده در وب و ویکیپدیا، شهروندان عادی معتقدند که از نظر فکری با اساتید و پزشکان و دیپلماتها و تمام متخصصان برابر هستند. همهی صداها، حتی مسخرهترینها، خواستار این هستند که به یکاندازه جدی گرفته شوند و هرگونه ادعای خلاف آن بهعنوان نخبهگرایی غیردموکراتیک رد میشود.
فناوری و افزایش سطح تحصیلات، مردم را بیش از گذشته در معرض اطلاعات قرار داده است. با این حال، این دستاورد اجتماعی باعث شکلگیری موج فزایندهی برابریطلبی گمراهکنندهای شده که گفتوگو دربارهی بسیاری از مسائل مهم و تخصصی را بینتیجه کرده است.
تام نیکولز در «مرگ تخصص» نشان میدهد که چرا صدای متخصصان بهخوبی شنیده نمیشود: ظهور اینترنت، اهمیت رضایت مشتری در آموزش عالی و تبدیل صنعت خبر به یک ماشین سرگرمی 24 ساعته، از جمله دلایلی است که باعث شده بهجای تولید یک جامعهی تحصیلکرده، ارتشی از شهروندان بداطلاع و عصبانی شکل بگیرد که دستاوردهای فکری را محکوم میکنند.
وقتی شهروندان عادی بر این باورند که هیچکس بیش از دیگری نمیداند، نهادهای دموکراتیک به پوپولیسم یا تکنوکراسی یا در بدترین حالت، ترکیبی از هر دو، گرفتار میشوند.
مشکل بزرگتر این است که به ندانستن «افتخار میکنیم!»
«مرگ تخصص» از آن دست عبارتهایی است که اهمیتشان را تمامقد به رخ میکشند. انتخاب چنین عنوانی مثل راه رفتن روی لبهی تیغ است و شاید بسیاری از مردم را حتی پیش از گشودن کتاب فراری بدهد؛ حتی به خواننده جرئت بدهد با یافتن یک اشتباه در کتاب، پوزهی نویسنده را به خاک بمالد. این واکنش را درک میکنم، زیرا خودم هم در برابر این دست اظهارات کلی به همین احساسات دچار میشوم. در زندگی فرهنگی و ادبی ما، چه بسیار چیزها که خیلی زود به فراموشی سپرده میشوند: شرم، عقل سلیم، مردانگی، زنانگی، کودکی، خوشسلیقگی، سواد، ویرگول آکسفورد و… . دیگر لازم نیست دربارهی چیزی که میدانیم هنوز بهطور کامل از بین نرفته است، برایمان مدیحهسرایی کنند.
گرچه تخصص نمرده، سخت در مخمصه است. یک جای کار بدجور میلنگد. اکنون ایالات متحده کشوری است که بسیار به ستایش نادانی خویش علاقه دارد. موضوع فقط این نیست که مردم اطلاعات فراوانی دربارهی علم یا سیاست یا جغرافی ندارند؛ آری ندارند، ولی این مشکلی قدیمی است و بهراستی اصلاً مشکل نیست. در حقیقت، نمیتوان گفت که مشکل است، زیرا در جامعهای زندگی میکنیم که امورات خویش را با سیستم تقسیمکار میگذراند، سیستمی که هدف از طراحیاش این است که تکتک ما مجبور نباشیم دربارهی همهچیز بدانیم. خلبان هواپیما میراند، وکیل پرونده تشکیل میدهد و پزشک دارو تجویز میکند. هیچکدام از ما داوینچی نیستیم که صبح مونالیزا میکشید و شب هلیکوپتر طراحی میکرد. اشکالی هم ندارد.
مشکل بزرگتر این است که به ندانستن «افتخار میکنیم». آمریکاییها به جایی رسیدهاند که نادانی را، بهویژه ناآگاهی از مسائل سیاستگذاری عمومی را، فضیلت تلقی میکنند. امتناع از پذیرش توصیهی متخصصان معادل اظهار خودمختاری است، و آمریکاییها از این طریق از ایگوهای بیش از پیش شکنندهشان در برابر اتهامِ احتمال ارتکاب اشتباه دفاع میکنند. این خود اعلامیهی استقلال جدیدی محسوب میشود: زین پس فقط «این» حقایق را بدیهی نمیدانیم، بلکه «همهی» حقایق را بدیهی میدانیم، حتی آنهایی را که حقیقت ندارند. هرچیزی شناختنی است و هر عقیدهای دربارهی هر موضوعی محترم است.خلاصهای از این کتاب در پادکست فارسی بیپلاس ارائه شده است.