قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم
معرفی محصول:
به خودم گفتم: «دارم میمیرم و هر روز و هر لحظه پیش خدا خواهم بود.»
خدا را پیرمردی خرفت و عصبانی با موهای آشفته تصور میکردم که پتویی راه راه دور خودش پیچیده است. یادم میآمد انگار قبلا توی کتاب مقدس خواندهام که پاهایی از جنس برنز دارد. پیش خودم فکر میکردم بهشت جای راحتی نیست و از تختخواب، آتش، خورشید، کتاب و غذا خبری نیست؛ آنجا همهچیز در حال سکون است و برگ درختها با وزش باد تکان نمیخورد؛ موسی هم آنجاست و آن پاهای ترسناک برنزی. خطاب به خدا گفتم:
«لطفا من رو نبر به بهشت. بذار توی قبرم بمونم و آرامش داشته باشم.»
اما میدانستم همچو چیزی را قبول نمیکند. باید به خاطر همۀ گناهانی که مرتکب شده بودم مجازات میشدم، این بار گفتم: «خدایا لطفا بذار زنده بمونم و توی همین دنیا تاوان کارهام رو بدم. بعدش هم وارد بهشت نشم و همونجا توی قبرم آروم بخوابم.»
159,000 تومان