معرفي محصول:
صداي شيهه سحر از باغ آمد. زري ميدانست كه خسرو پيش از مدرسه رفتن به طويله سر خواهد زد. سحر را به باغ خواهد آورد و در باغ رها خواهد كرد. خانكاكا به صداي شيهه سحر پا شد و پشت پنجرهي تالار رفت و به باغ نگاه كرد و گفت:«عجب قشنگ شده، حيوان مثل طلا ميدرخشد! چه غلتي روي علفهاي سرد ميزند! نگاه كن پاشد ايستاد. چشمهاي دور از هم، پيشاني پهن. گوشهايش را كه به جلو ميآورد. يال زردش ـ دمش را بالا گرفته. سرش را هم بالا گرفته. تقليد مادرش را درميآورد.»
110,000 تومان