معرفی محصول:
حاجی نرگس پاهایش را دراز میکند و زیر لب آخی میگوید. استخوانهایش با هر تکانی که میخورد صدا میدهد؛ صدایی مثل صدای زیر پا ماندن برگهای پاییزی. سرش را تکان میدهد و میگوید: «این پیری عجب چیز بدی است. میخواستند دعایمان کنند، میگفتند پیر بشوی جوان. انگار همه آن دعاها به درگاه خدا رسیده. قربان کرماش. شبیه کفتار شدهام.» دست میبرد پشت سرش، گره شلشده لچک را باز میکند و آن را روی دامنش میگذارد. سکههای آویزان به آن جلینگ جلینگ صدا میکند. با دهان باز گیس سفید و حناییاش را آرامآرام باز میکند. با ابرو استکان چای را نشان میدهد و میپرسد: «یک چای دیگر می خوری؟»
حاجی نرگس متوجه نگاه من به گوشوارهها میشود. با سرانگشت، یاقوت خوشرنگ آن را نوازش میکند و میپرسد: «دوستش داری؟» از تماشای سرخی گوشوارهها قند توی دلم آب میشود، تا جایی که میشود میکشم آن خیلی را، ابروهایم ناخودآگاه میرود بالا: «خیلی.» با شوق و ذوق چهارزانو مینشینم و دستم را زیر چانهام میزنم: «گوشوارههایت من را یاد بچگیهایم میاندازد. عقل که نداشتم، فکر میکردم دانه انار است.»
22,000 تومان