مهرداد صدقي


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
آبنبات نارگیلی
  • 170,000 تومان
  • با تخفیف: 170,000 تومان
آبنبات دارچینی
  • 275,000 تومان
  • با تخفیف: 275,000 تومان
آخرین نشان مردی (مجموعه داستان)
  • 25,000 تومان
  • با تخفیف: 25,000 تومان
آب‌نبات پسته‌ای
  • 230,000 تومان
  • با تخفیف: 230,000 تومان
آب‌نبات هل‌دار
  • 235,000 تومان
  • با تخفیف: 235,000 تومان

آبنبات نارگیلی

  • 170,000 تومان

ناگفته نماند ابی، با این همه خلوص نیت و پرهیز از هرگونه ارتباط با دخترهای دانشگاه، حتی در حد نگاه یا سلام، چیزهایی درباره تصوراتش از بهشت و انگیزه‌اش برای حضور در آنجا می‌گفت که اگر حوری‌ها می‌شنیدند, از دستش به اتوبوس ما در [جهنم] پناه می آوردند.

آبنبات دارچینی

  • 275,000 تومان

آقا جان جلوی همه شلوارش را درآورد. البته یک بیرجامه زیر آن پوشیده بود و جورابش را روی پاچه‌های بیرجامه کشیده بود. شلوارش را همین دو دقیقه پیش پوشیده بود. نمی‌دانستم دیدن همین «صحنه» ساده بعدها سرنوشتم را عوض خواهد کرد.

آخرین نشان مردی (مجموعه داستان)

  • 25,000 تومان

همه‌چیز از همان ماجرای چند روز پیش شروع شد. دختر خانمی که ما اصلا نجاتش ندادیم اما دوست داشت ما را قهرمان بداند، اسمش آتنا بود و از مامان شماره گرفته بود. دو روز پیش مادر آتنا تماس گرفت و از مامان تشکر کرد. مامان هم مدام لابه‌لای حرف‌هایش چشمکی به من می‌زد و می‌گفت: «راستش ما که کاری نکردیم؛ همه‌ش کار حامد جان بود که اتفاقا الان داره پایان‌نامه‌شو می‌نویسه.» مامان گوشی را قطع کرد لبخندی زد و گفت: «حامد، باور کن ازت خیلی خوششون اومده.» من که در این شرایط بیشتر می‌پسندم که استاد راهنماها و داورهای دفاع از پایان‌نامه از من خوششان بیاید تا بدون ایراد گرفتن‌ها اجازه بدهند دفاع کنم، ترجیح می‌دهم چیزی نگویم. از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقیم و غیرمستقیم می‌خواهند به من پیام بدهند. مثلا بابا موقعی نماز بعضی جاهای قنوت را عمدا با صدای بلندی می‌گوید: «ربنا آتنا فی‌الدنیا حسنه...»

آب‌نبات پسته‌ای

  • 230,000 تومان

آریشگر چنان موهایم را ماشین می‌کرد که انگار در دید او لذتی که در کچل کردن دیگران هست، در انتقام گرفتن نیست. کارش که تمام شد به این نتیجه رسیدم که متاسفانه جمجمه بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود. احساس کردم این آه دایی است که مرا گرفته! به «دامبو» شدن او خندیدم؛ اما حالا خودم شبیه «جیمبو» شده بودم. احتمالا موقع عروسی ملیحه، قوم و خویش‌های طرف داماد با دیدن من و دایی فکر می‌کنند با دار و دسته «نخستین‌ها» وصلت کرده‌اند.

آب‌نبات هل‌دار

  • 235,000 تومان

من تا آن روز سینما نرفته بودم،‌ ولی حمید یکی دو بار یواشکی رفته بود. سعید هم بدتر از من بود، چون حتی تلویزیون هم نداشتند. فرهاد نه تنها کلی فیلم دیده بود، بلکه توی خانه‌شان تلوزیون رنگی هم داشتند. تازه، می‌گفت سر کوچه‌شان چند تا سینما هست، اما من و سعید و حمید مطمئن بودیم که دارد شارت می‌زند! مگر می‌شود بجنورد به آن بزرگی فقط یک سینما داشته باشد، ولی سر کوچه آن‌ها چند تا سینما؟! البته امین هم، با اینکه فقط یک‌بار سینما رفته بود، خیلی هم فیلم دیده بود. مثل اینکه دایی‌‌اش برایشان پروژکتور به خانه می‌آورده و به قول خودش فیلم آپاراتی زیاد دیده بود.

صفحه‌ی 1