در افسانهها آمده است كه مردم يك قبيلهء شخصي بيگناه را انتخاب مي كردند كه تمام گناهها و آنچه را زشت ميناميدندء بشنود و در پايان سالء او را قرباني ميكردند تا اين سايهها را با خود به ديار ديگر ببردء بدين ترتيب تك تك افراد جامعه ميتوانستند بدون احساس شرمساريء به زندگي پاك خود ادامه دهند. نويسنده در اين رمانء داستان مشاوري تازه كار را روايت ميكند كه در طي گوش دادن به سخنان مراجعينء به عمق سايههاي خود پي ميبرد.
اينكه چگونه سايههاي مشاور ميتواند با سايههاي مراجع گره بخورد و دردسر ايجاد كند و از طرفيء هشياري مشاور نسبت به شكار سايههاي خوش در لحظهء چگونه ميتواند منجر به فرآيندي شفابخش براي هر دو بشودء را ميتوانيد در اين رمان دنبال كنيد.