صداي_معاصر


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
شالی آویخته بر شاخه یخ‌زده بید
  • 245,000 تومان
  • با تخفیف: 245,000 تومان
فایتر
  • 327,000 تومان
  • با تخفیف: 327,000 تومان
1000 فصل رستاخیز
  • 105,000 تومان
  • با تخفیف: 105,000 تومان
درخت عروسک
  • 230,000 تومان
  • با تخفیف: 230,000 تومان
حامی
  • 115,000 تومان
  • با تخفیف: 115,000 تومان
ثانیه هشتاد و ششم
  • 185,000 تومان
  • با تخفیف: 185,000 تومان
داژو
  • 205,000 تومان
  • با تخفیف: 205,000 تومان
بیدار خواب
  • 52,000 تومان
  • با تخفیف: 52,000 تومان
حمام زاچی
  • 95,000 تومان
  • با تخفیف: 95,000 تومان
تک شاخ
  • 76,000 تومان
  • با تخفیف: 76,000 تومان
هارای
  • 95,000 تومان
  • با تخفیف: 95,000 تومان
فسخ
  • 49,000 تومان
  • با تخفیف: 49,000 تومان

شالی آویخته بر شاخه یخ‌زده بید

  • 245,000 تومان

طهماسب‌میرزا همان شب توانست یکی از بیشه‌هایش را بفروشد. بعدها خانه‌یی در تهران خرید اما خانه اربابی توی ده را نگه داشت. البته خریداری نداشت، هم بزرگ بود، هم دور از شهر و بین مزرعه‌هایی که یکی‌یکی آن‌ها را فروخته بود. بعضی از رعیت‌‌های خودش که به شهر کوچ کرده بودند برای صاحبان جدید زمین‌ها، صیفی‌کاری می‌کردند. کمتر به آن خانه می‌رفتند. خانه‌ای درندشت با اتاق‌هایی بزرگ که بیشترشان خالی بود....

فایتر

  • 327,000 تومان

رد اشکش را گرفت و تا فرو رفتنش بین موهایش، دنبال کرد. لبانش کمی از هم فاصله گرفت و عصبی‌تر روی هم نشست. چشم‌هایش برق شیطنت همیشگی‌اش را نداشتند. دستش برای پاک کردن اشکش بالا نرفت. بالا و پایین رفتن سیب آدمش نشان از واژه‌های حبس شده درگلویش داشت. سرش را آرام پایین برد و پیشانی لیلی تکیه‌گاه پیشانی مردانه‌اش شد. چشم بست و نفسش را حبس کرد. عین همه احساساتی که به زور در اعماق جان مدفون کرده و فکر می‌کرد مهار شده‌اند. عین عشقی که با زندانی کردنش فکر می‌کرد از بین رفته، ولی طبیعت خدا اجبار بر نمی‌تابید. هر قدر بیشتر محبوسش می‌کرد، خودش را با قدرت بیشتر نشان می‌داد. وقتی دمش با تمام توان بازدم شد، انگار کل وجودش با شعف این نفس‌به‌نفس شدن رفته بود. تنها بخش تخسی که همچنان در تردید بود، عقل سرکشش بود که هنوز با قدرت هر چه تمام‌تر در برابرش قد علم کرده و درس‌های یک عمر را که به خوردش داده شده بود، پس می‌داد.

1000 فصل رستاخیز

  • 105,000 تومان

بازهم قصد پیچاندن مرا دارد. عادت کرده‌ام به معماهایی که برایم می‌سازد. اوایل سعی می‌کردم که حل کنم آن‌ها را اما دیگر حال و حوصله بیست سؤالی‌اش را ندارم. خودش اما می‌خواهد ادامه بدهم. از هم خداحافظی می‌کنیم. او زودتر می‌رود و می‌گوید که باید در شرکت باشد. حساب سفارش‌هایمان را می‌کند و محو می‌شود. به جای خالی‌اش روی صندلی مقابلم نگاه می‌کنم. لحظه‌ای دلم برایش تنگ می‌شود. حساب دعواهایمان جدا اما احساس می‌کنم هنوز به شدت دوستش دارم. هنوز هم می‌خواهمش اما او با من همراهی نمی‌کند. تقصیر خودش است. خودش خواسته که بماند و نیاید. هزار بار خواستم که به من بدهد آن مدارک لعنتی‌اش را اما هر بار بهانه‌ای آورد و دعوایمان شد. هزار هزار دقیقه مکالمه بین خودمان را از حفظ شده‌ام دیگر، مثل هزارپایی باحوصله، قدم به قدم برای جلب رضایتش راه رفته‌ام. و هزار راه رفته و نرفته را آزمودم. نشد. نخواست؛ نمی‌خواست. من چه باید می‌کردم؟ بازهم صبر؟ شش سال است که دنبالش رفتم و آمدم که بیا و برویم. اما نمی‌خواهد لجباز. بچه ها را هم کشانده طرف خودش. جبهه حق و باطل درست کرده. بچه‌ها دیگر کمتر مرا می‌خواهند کمتر تلفن می‌زنند. کمتر به من می‌گویند؛ مادر. دلم لک زده برای مامان گفتنشان. الهی بمیرم، چه کرده‌ام با آن‌ها؟.

درخت عروسک

  • 230,000 تومان

عرق سردی روی پیشانی اش نشسته بود و بختکی روی نفس هایش. جانش داشت بالا می آمد و کم کم می فهمید که مردن چقدر وحشتناک و دردناک است. از آن بدتر این مرگ طولانی و بی وقفه که تمام نمی شد. این شرمندگی خیلی زیاد که هیچ کلمه ای توی لغتنامه های دنیا نداشت. راستی..... به شرمندگی خیلی زیاد چه می گفتند؟ به وقتی که دل آدم سوراخ می شد چه؟ اسم آدمی که کلی گناه داشت و پشیمان چه بود؟ اصلا اسمی داشت؟! صدای مارال را بین هذیان های ذهنش شنید. - بذار برم. صدایش پر از خشم و کینه بود. محمد بی تاب و آرامش گفت: - بذار توضیح بدم.. خودش هم درست نفهمید چه شد. فقط یک لحظه احساس کرد که باید توضیح دهد. خودش را به علاوه ی گناهانش..

حامی

  • 115,000 تومان

اولین بار بود که این قدر به من نزدیک می شد و من گرمای نفسش را حس می کردم. وقتی با احتیاط بازوی دست شکسته ام را گرفت تا کمک کند از روی تخت بلند شوم، احساس می کردم قلبم در گلویم می تپد. وقتی موزی را پوست کنده و قطعه کرده و مقابلم گرفت، سرم را بلند کردم که با نگاه خیره و خاص اش مواجه شدم. جانان عمیق به من خیره شده بود؛ که انگار فقط جسمش آنجا حضور دارد و روحش نبود. قبل از اینکه من هم در عمق آن نگاه غرق شوم ؛ خواستم تکه موز را از دستش بگیرم که مانع شد و با اشاره ی ابرو خواست دهانم را باز کنم و خودش موز را در دهانم گذاشت. آنقدر این کار غیر منتظره بود که قدرت جویدن آن تکه ی کوچک موز را هم نداشتم . دلم می خواست زمان متوقف شود و من در همان حال تا ابد بمانم

ثانیه هشتاد و ششم

  • 185,000 تومان

کار خاص نبود. خنده ناز دختر را معنی‌دار تفسیر می‌کند. احتمال می‌دهد دختر دنبال نخ دادن است که اصرار کرد کیف را به خودش تحویل بدهد. چه عیبی دارد؟ اگر این دختر نخ بدهد، او هم با قدرت آن را خواهد گرفت. با این فکر گوشه لبش به بالا کشیده می‌شود. خاص بودنش که خاص بود. باز ممنونم خانم ...؟ و با سکوتش منتظر شنیدن نام دختر می‌شود. اولین قدم برای گرفتن نخی که دختر می‌دهد. دختر چندبار آرام پلک می‌زند. مژه‌های بلندش سرعت پلک زدن او را کند نشان می‌دهد. بعد از کمی مکث با آرامش جواب می‌دهد جانان...

داژو

  • 205,000 تومان

من واقعا زنده بودم؟ از شدت سرما دست و پاهام رو حس نمی‌کردم، فقط مردمک چشمم حرکت می‌کرد و جز آسمون ابری و گرفته، چیز دیگه‌ای نمی‌دیدم. گردنم رو کج کردم و به هواپیمایی چشم دوختم که بیشتر شبیه یک تکه آهن اوراق شده بود، مچاله و تکه‌تکه. آه پر دردی کشیدم و نفسم گرفت از تصاویر وحشتناکی که می‌دیدم. هنوز هم باور نداشتم که سقوط کردیم! به سختی از جام کنده شدم و به همون سمتی رفتم که صدای جیغ و گریه ازش به گوش می‌رسید. باید تا قبل از تاریک شدن هوا، خودم رو به آدم‌هایی می‌رسوندم که به کمک احتیاج داشتن. مردمی که با دست و پای شکسته، صورت‌های زخمی و تنی آش و لاش، به این طرف و اون طرف می‌رفتن و برای پیدا کردن عزیزانشون زار می‌زدن، سرگدون و هاج و واج.

بیدار خواب

  • 52,000 تومان

خاطرات، ... خاطرات دست از سرم برنمی دارند؛ خاطرات سمج و چسبنده و وقت نشناسی که بیشتر وقت ها تکه تکه در برم می گیرند. ذره ذره و آرام آرام احاطه ام می کنند، پریشان و نابه سامان؛ و البته گاهی هم شتابان. یکی از اولی و یکی از اخر و هیچ وقت خدا، هیچ نظمی به خود نمی گیرند. آنها فراموش که نمی شوند هیچ، بلکه وقت و بی وقت، معلوم نیست از کجا، می آیند و نیشتری به روح آدم می زنند. زخم و زیلی و پریشانش می کنند و می روند. نه این که بروند که بروند، نه... می روند که باز بی خبر بی آن که بدانی از کجا، به سراغت بیایند. خاطراتی که من از تو دارم اغلب همینطورند. پریشانی و آشفتگی را بر جسم و جانم آوار می کنند. آنها فراموشم نمی کنند. تنهایم نمی گذارند.

حمام زاچی

  • 95,000 تومان

از جایم جستم، شانه ی چوبی ام را برداشتم و موهایم را شانه زدم. نگاهی در آینه انداختم؛ دو چشم شوخ و براق در آن دیدم که شور جوانی برق و جلایشان را گردن گرفته بود. لپ هایم گل انداخته بود و آب زیر پوستم دویده بود. بودن در جوار آن خسروی خوبان را، سبب این همه تغییرات در خودم دانستم و از خیر غم خوردن برای غربتم گذشتم. محمد خم شد و گلی از میان گل های گلدان جدا و شروع کرد به پرپر کردنش. بازهم همان شمارش پرهای گل به سبک و روش خودش؛ «دوستم داره... دوستم نداره... دوستم داره... »

تک شاخ

  • 76,000 تومان

"تک شاخ" شاید نام دختر بچه ای باشد که تنهاست. دختری در مقطع ابتدایی که عروسکش، یگانه همراه او در تمامی لحظه های زیبای زندگی ست. وقتی گیج می شود او را در آغوش می گیرد. و به واسطه ی انقلاب، ناگاه همراه عروسکش در خیابان ها منقلب راه می رود. روایت "تک شاخ" به اجرای دو برهه ی مهم تاریخی ایران اختصاص دارد. یک بار نویسنده دهه ی پنجاه را برای ما از زاویه ی دید یک کودک با ساختار ذهنی مشخص همان سن و سال به تصویر می کشد و بار دیگر دهه ی نود از زاویه ی دید مردی جوان با تمام ویژگی هایش شکل می گیرد. ما در هنگام خواندن کتاب از گذری چهل ساله به آرامی عبور می کنیم. با هر اتفاق کوچک نشانه های آشنای "ایران" با تمام ابعاد جذابش به نمادش در می آید. شاید رمان "تک شاخ" اولین روایتی ست که دوربین را نویسنده، با اطمینان خاطر به دست دختری با سن کم، اما قلبی بزرگ سپرده است.

هارای

  • 95,000 تومان

زیر لب آهسته گفتم: «نترس! کاریت ندارم...فقط آروم باش.» خندۀ کوتاهی کردم و ادامه دادم: «با این پای چُلاقم چه‌کار می‌تونم بکنم؟» التماسم کرد: «تو رو به امام رضای غریب دست از سرم بردارید آقا! اگه بابام بفهمه... می‌دونید که چشم خونواده‌م واسه یه لقمه نون به دست شماست... نکنید ارباب این کار رو با من!» انگشت اشاره‌م رو روی لبش گذاشتم و گفتم: «فقط یه احظه... اذیتت نمی کنم. قرار نیست کسی خبردار بشه.»

فسخ

  • 49,000 تومان

بیرون از حمام در پارچه ای سفید آغشته به خون توی یک لگن چیزی شبیه به یک سیب زمینی پخته است که دو چشم خیلی بزرگ دارد. موجودی درهم پیچیده و گنگ چشم هایش را آنقدر به هم فشار داده که انگار دلش نمی خواهد ذره ای از نور این دنیا درش نفوذ کند. مثل اینکه له شده باشد. چرا سالی عق نمی زند! فکر می کنی همین حالا است که او بالا بیاورد اما نمی آورد. سالی روی چیزهایی تمیز و تصنعی بالا می آورد! دست می برد توی لکن وان موجود واقعی را وارسی می کند.

1  2  3  4  صفحه‌ی 1