((گفتم آب، و ساعت لنگريمان گفت: دنگ دنگ دنگ.))
فاصلهها از ميان برداشته شدهاند و حال و گذشته در هم آميختهاند:
حسيناي مسحور شده با زلفي آشفته ايستاده است، اما نه بر پلههاي شهرداري كه در ذهن نوشافرين دكتر معصوم طناب دار حسينا را ميبافد و با قنداق موزر به مغز نوشافرين ميكوبد سرهنگ در پي پيمودن پلههاي ترقي از شيراز به سنگسر ميافتد ملكوم آلماني در كار ساختن يك پل بزرگ از كوه پيغمبران به كافر قلعه است و سروان خسروي در پي آن است كه همه كوچههاي شهر به خيابان خسروي ختم شوند. اما همه يك داغ بر پيشاني دارند همان كه سال بلوا را آغاز ميكند. همان كه همه ناچار به انتخابش بودهاند. و مقصر كيست وقتي بازي و بازيگر يگانه نيست؟
زبان
|
فارسي
|
نويسنده
|
عباس معروفي
|
سال چاپ
|
1399
|
نوبت چاپ
|
26
|
نوبت ويرايش
|
1
|
تعداد صفحات
|
344
|
قطع
|
رقعي
|
ابعاد
|
14.3 * 1.8 * 21.3
|
نوع جلد
|
شوميز
|
وزن
|
400
|
از:
saeed50002000@gmail.com
عباس معروفي فوق العاده هست
از:
aidinnamazi26@gmail.com
عاشقانهي عجيبي بود يه عشق ناتمام به نظرم ستودنيست
از:
آنا
سالِ بلوا روايت كوزههاي حسينا و طعمِ خاك در دهان نوشآفرين است. و خاك عاشقانهترين است. خاكي كه خونِ سياوش، حسين و تمام قربانيهاي تاريخ در آن فرو رفته و جوشيده است.