خواب.
تنها خواب، هليا!
دستمالهاي مرطوب تسكيندهنده دردهاي بزرگ نيستند.
اينك دستياست كه با تمام قدرت مرا به سوي ايمان به تقدير ميراند.
اينك، سرنوشت، همان سرافرازي ازلي خويش را پايدار ميبيند.
شايد، شايد كه ما نيز عروسكهاي كوكي يك تقدير بودهايم...
نميدانم...
زبان
|
فارسي
|
نويسنده
|
نادر ابراهيمي
|
سال چاپ
|
1399
|
نوبت چاپ
|
39
|
نوبت ويرايش
|
1
|
تعداد صفحات
|
112
|
قطع
|
رقعي
|
ابعاد
|
14.5 * 0.7 * 21
|
نوع جلد
|
شوميز
|
وزن
|
125
|
از:
saeed50002000@gmail.com
معمولا از داستان هاي ايراني خوشم نمياد اما اين واقعا برام قشنگ و ميتونم بگم كه كار بي نظيري بود
از:
sanazbabazadeh428@gmail.com
همه كسايي كه طعم عشقو چشيدن، داستان خيلي خوبي بود؟
با من موافقين؟!
از:
سودا
برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز
از:
farzin13691369@gmail.com
البته من با نظر دوستمون موافق نيستم داستانهاي ايراني بيشتر داراي نكات آموزنده هست و اين داستان كه عالي بود
از:
aidinnamazi26@gmail.com
كتاب فوق العاده تأمل برانگيزي بود!
البته خيلي لطيف
از:
ashkanyusefi220@gmail.com
از نظر من اين كتاب نمره قابل قبولي ميگيره
از:
salehiiamirali@gmail.com
سخته كه نتوني اونجايي باشي كه دلت هست و بقيه هم نذارن، كه حتي به اونجا برگردي
عاشقانه بود ولي غمگين، غمگين، غمگين...
لذت بردم با همه ناراحتي هايي كه داشت
از:
بهمن
كلمات ابراهيمي به نرمي راهشان را در دل باز ميكنند.
البته ممكن است به همان نرمي هم فراموش شوند!
از:
نگار
«دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانهي تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رویای عابری را که از آن سوی باغهای نارنج میگذرد، پاره میکنند. شب از من خالیست هلیا.»
از متن كتاب