«خيلي سال بعد، جلوي جوخه آتش، سرهنگ آئورليانو بوئنديا بياختيار بعدازظهر دوري را به ياد آورد كه پدرش او را برد تا يخ را بشناسد.»
رمان «صد سال تنهايي» بيترديد يكي از شاهكارهاي جاويدان ادبيات آمريكاي لاتين است كه در روستاي خيالي «ماكوندو» ميگذرد. به گفته ماريو بارگاس يوسا: «ظهور ماكوندو، آفريده تخيل بارور گابريل گارسيا ماركز، موجب «زمينلرزهاي ادبي» در آمريكاي لاتين شد.» دنياي خيالي ماكوندو مكاني است كه در آن رويدادهاي شگفتآور، تراژدي محض و مسخرگي افسار گسيخته، بسان واقعيتهاي مطلق، كنار هم جاي ميگيرند و راوي با لحني قاطع و كاملا قانعكننده بازگويشان ميكند.
كلمات كليدي: ادبيات و داستان، كلاسيك، گابريل گارسيا ماركز، كاوه ميرعباسي
زبان
|
فارسي
|
نويسنده
|
گابريل گارسيا ماركز
|
مترجم
|
كاوه ميرعباسي
|
سال چاپ
|
1394
|
نوبت چاپ
|
2
|
تعداد صفحات
|
456
|
قطع
|
رقعي
|
ابعاد
|
13.9 * 21.5 * 3.2
|
نوع جلد
|
شوميز
|
وزن
|
499
|
از:
بهمن
چه اتفاق خوبي كه پس از مدتها كه ترجمهي خوبي از اين شاهكار ادبيات آمريكاي لاتين در بازار موجود نبود، دو ترجمهي عالي از آقاي فرزانه و آقاي ميرعباسي در دسترس است.
از:
رضا
خوشحالم كه آقاي ميرعباسي اين كتاب را ترجمه كردند، خيلي وقت بود كه منتظر ترجمهي ايشان بودم
از:
آيدا
رئالیسم جادویی در اين كتاب به طرز زيبايي موج ميزند
از:
سهراب
خواندن دوباره و سهبارهي كتاب هم مانع گمشدن ما در ماكوندو نميشود...
از:
مهمان
بعد از خوندن مدام ياد شعر رودكي بودم كه:
با صد هزار مردم تنهايي
بي صد هزار مردم تنهايي
از:
حنا
بعد از خوندن مدام ياد شعر رودكي بودم كه:
با صد هزار مردم تنهايي/ بي صد هزار مردم تنهايي
از:
مهمان
خيلي پيچيده و خيلي پركشش
از:
مهمان
قطعاَ بهترين كتاب داستاني آمريكاي لاتين
از:
مهمان
اين نسخه با ترجمهي ميرعباسي كمترين سانسور رو نسبت به نسخههاي ديگه داره، هرچند دير ترجمش اومد بيرون اما زودتر از اين احتمالا دچار همون سانسورها ميشد
از:
مهمان
اميدوارم ميرعباسي كل كاراي ماركزو ترجمه كنه بينظير بود اين ترجمه
از:
مهمان
من همچنان ترجمهي كيومرث پارسا رو ترجيح ميدم
از:
مهمان
«اندکی خیال برای مشکل حیاتی ما ؛ می تواند زندگی را به معنای متعارفی باورپذیر کند. این؛ دوستان من ! معمای تنهایی ماست ! »
از:
مهمان
يه عادت عجيبي كه دارم اينه كه بعد از خوندن كتابي كه به شدت من رو تحت تاثير ميذاره به اين فكر ميكنم كه اگر چهجوري نوشته ميشد دوسش نداشتم و اگر چهجوري بود براي جذابتر بود. پيشنهاد ميكنم شما هم اين كار رو بكنين. براي اين كتاب بارها فكر كردم به نظرم اگر عنصر جادويي و غير واقعي بودن رو ازش كم كنيم به شكل يك روايت شخصي اززندگي سه نسل از يه خانواده در بياد ديگه انقدر اعجاب انگيز نميشه. رمز ماندگاري و جذابيت اين كتاب به نظرم همين قسمتهاي غير واقعي و جادوهاشه
از:
مهمان
با صد سال تنهایی مارکز، به نظر میآید هنر رمان از این رویا بیرون میآید؛ مرکز توجه دیگر یک فرد نیست، بلکه دسته ای از فردهاست؛ آنها همگی اصیلاند و غیر قابل تقليد، و با وجود این هر یک از آنها چیزی نیستند مگر روشنایی زودگذر پرتو آفتاب روی موج یک رودخانه؛ هر یک از آنها فراموش شدن خود در آینده را به دوش میکشد و هر یک از آن ها به این امر آگاه است؛ هیچکدامِ آنها از ابتدا تا به انتها در صحنه ی رمان نمیماند؛ اورسولای پیر، مادر تمام این طایفه، وقتی میمیرد، صد و بیست ساله است، و مرگاش خیلی پیش از آن است که رمان به پایان برسد؛ تمام اشخاص نامهايی شبیه به هم دارند، آرکادیو خوزه بوئندیا، خوزه آرکادیو، خوزه آرکادیوی دوم، اورلیانو بوئندیا، اورلیانوی دوم، به اين دليل که خط فاصلی که آنها را از هم متمایز میکند، در سایه برود و خواننده آنها را با هم قاطی بکند. بر حسب این شواهد، دوران فردگرایی اروپایی، ديگر دورانی نیست که به آنها متعلق باشد. پس دوران آنها کدام است؟ دورانی که بر میگردد به گذشتهی سرخ پوستان آمریکا؟ یا دورانی در آینده که فردِ انسان در نوع انسان ذوب خواهد شد؟ احساس میکنم این رمان که نمونهايست متعالی از اين هنر، در عینحال وداعی است جدی با عصر رمان.
بخشي از نقد كوندرا درخصوص صدسال تنهايي ماركز
از:
saeed50002000@gmail.com
جالب بود