مشدي حسن برگشت و مردها را كه گوش تا گوش جلو تيرك نشسته بودند تماشا كرد. علوفه له شده از لب و لوچهاش آويزان بود. اسلام سرفه كرد و در حالي كه مواظب حرفهايش بود، گفت:«مشد حسن، سلام عليكم، اومديم ببينيم دماغت چاقه؟ احوالت خوبه؟»
مشدي حسن، كه همچنان نشخوار ميكرد، گفت:«من مشد حسن نيستم، من گاوم، من گاو مشد حسن هستم.»
مو سرخه ترسيد و خود را عقب كشيد...
زبان
|
فارسي
|
نويسنده
|
غلامحسين ساعدي
|
سال چاپ
|
1396
|
نوبت چاپ
|
17
|
نوبت ويرايش
|
1
|
تعداد صفحات
|
208
|
قطع
|
رقعي
|
نوع جلد
|
شوميز
|
وزن
|
225
|
از:
رضا
فلاکتهای مدام مردمان روستایی در داستانهاي اين كتاب، بسيار بينظير به رشتهي تحرير درآمده است.
از:
حنا
بي ترديد از درخشانترين مجموعه داستانهاي ايرانيست.
از:
aidinnamazi26@gmail.com
فکر نمی کردم این قدر خوب باشه این کتاب
ولي فراتر از خوب فوقالعاده بود
از:
ashkanyusefi220@gmail.com
اين كتاب قلم زيبايي داشت
از:
salehiiamirali@gmail.com
به نظر من بهترین قصه مجموعه، قصه ششم است.
قصه جانشینی ژنراتور برق بجای ضریح قدیمی امامزاده
از:
بهمن
تكههاي درخشان داستاني
از:
نگار
داستانِ گاو كه حتي بعد از هزار بار ديدن فيلم هم خواندني و جذابه به كنار، داستانهاي ديگر كتاب هم هر كدام مثالهايي از يك داستان كوتاهِ درخشان است.